خانواده یکی از اصلی ترین و حیاتی ترین ارکان استحکام بخش یک اجتماع بشری است. از آنجایی که دولتها به دلایل متعددی از جمله حفظ انسجام داخلی و بین المللی خود نیازمند ازدیاد نفوس و داشتن جمعیتی سالم و مفید هستند، لذا سعی می نمایند برنامه هایی در راستای این اهداف تدوین نمایند.
تالکوت پارسونز، صاحب یکی از بانفوذترین نظریات در مورد تحولات خانواده است که سالهای طولانی محور اصلی نظریات جامعهشناختی در حوزه خانواده بوده است. بنا به نظر پارسونز، وجود عشق رمانتیک به عنوان عامل اصلی ازدواج، باعث ایجاد محیطی صمیمی و سرشار از عشق و علاقه در رابطه زن و شوهر و والدین و فرزندان خواهد شد و این محیط برای اجتماعی کردن صحیح و مناسب کودکان ضروری است و همچنین در شکوفایی و تکامل استعدادها و علائق بزرگسالان نیز نقش مهمی دارد.
حال سؤال مهم واساسی این است که برای ایجاد چنین “عشق رُمانتیکی درنظریه ی پاسونز” چه آلترناتیوهایی لازم است؟ و مهمترین راه دست یابی به آن کدامست؟
معمولاً در قوانین اساسی کشورها می توان به درجه ی اهمیت و توجه سیاستمداران به نهادخانواده پی برد. در اصل ۱۰ق.ا.ج.ا.ا، درمورد این نهادسترگ چنین آمده است:” از آنجا که خانواده واحد بنیادی جامعه اسلامی است، همه قوانین و مقررات و برنامهریزیهای مربوط باید در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، پاسداری از قداست آن و استواری روابط خانوادگی بر پایه حقوق و اخلاق اسلامی باشد.”
با کمی توجه به این اصل می توان به عبارات کلیدی آن که عبارتند از:” آسان کردن تشکیل خانواده، پاسداری از قداست آن و استواری روابط خانوادگی بر پایه حقوق و اخلاق اسلامی” رسید. بنابراین هر فعل یا قولی که موجب تزلزل یکی از این عبارات (که همان اهداف و کارکردهای مهم یک خانواده در جامعه ی اسلامی است) شود، در واقع موجب نابودی نهادخانواده خواهدشد. یکی از این تظاهرات نابودی خانواده در جامعه به سبب”طلاق” بروز و ظهور می یابد.
طلاق از نظر لغوی به معنی رها شدن است و در اصطلاح به پایان دادن زناشویی به وسلیه زن و شوهر اطلاق می شود. طلاق را اغلب راه حل رایج و قانونی عدم سازش زن و شوهر، فرو ریختن ساختار زندگی خانوادگی، قطع پیوند زناشویی و اختلال ارتباط والدین با فرزندان تعریف کرده اند.
طلاق یکی از غامض ترین پدیده های اجتماعی است که ارکان خانواده را در هم ریخته و موجب فرودآمدن ضربه های محکمی بر استحکامات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و حتی سیاسی یک جامعه می شود. اینجاست که نقش دولتها درحفظ ارکان خانواده محسوس تر و ملموس تر می شود. یک دولت متعهد، بخاطر حفظ ارکان خود نیز که شده است باید به خانواده و راههای حفظ و دوام و قوام بخشیدن به آن توجه کند. ما در اینجا تنها به ذکر دو مورد از آثار مخرب طلاق بر جامعه بسنده می کنیم.
طلاق و اقتصاد
رایج ترین بحران مردان بعد از طلاق افسردگی است. زیرا مردان نمی دانند چه وضعیتی در انتظار آن هاست. به طور کلی در دوره پس از طلاق، خشم، تأسف، عشق و نفرت در هم می آمیزد. ممکن است بعضی اوقات، مرد احساس راحتی کند زیرا بر این باور است که دیگر فشارها و دخالت ها تمام شده است، اما ترس از آینده ای نامعلوم، این احساس راحتی موقت را از بین می برد.
طبق تحقیقات انجام شده، مردان نسبت به زنان بعد از طلاق مشکلات جدی تری را تجربه می کنند، از ضربه های روانی جدایی بیشتر رنج می برند و زودتر به ته خط می رسند. آن ها بعد از طلاق آشفته تر از زنان هستند، بیشتر افکار خودکشی دارند و احتمال ارتکاب خودکشی شان بیشتر است؛ برای مثال در یک تحقیق گسترده در استرالیا احتمال خودکشی در مردان طلاق گرفته ۶ برابر بیشتر از مردان متأهل بود در حالی که میزان خودکشی در زنان بعد از طلاق به طور معنی داری بالا نبود.
این در حالی است که عمده ترین موتورهای محرک اقتصاد یک جامعه به وسیله مردان به گردش در میآید. در چنین جوامعی که سایه طلاق بر سر خانواده ها روز به روز گسترده ترمی شود نمی توان با چنین نیروهای مولدی، امید به گردش مفید چرخهای صنعت و اقتصاد را ترسیم نمود.
طلاق و فرهنگ
معروفترین و جامعترین تعریف فرهنگ متعلق به ادوارد تایلر است که می گوید فرهنگ مجموعه پیچیده ای است که در برگیرنده دانستنیها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین، عادات و هرگونه توانایی دیگری است که بوسیله انسان بعنوان عضو جامعه کسب شده است.
لیکن در مرحله گذار به جامعه مُدرن، نمی توان برای هیچ یک از عناصر موردنظر در تعریف تایلر، ثبات قائل شد و چه بسا همین عدم ثبات در هر یک از عناصر مطروحه، منجر به “طلاق” شده باشد. در این مرحله برزخی و حساس، عناصر اخلاقی و ارزشهای اجتماعی بیش از هر چیز دیگر تغییر وضع و موضع می دهند. بسیاری از موضوعات بی ارزش دیروز، در محدوده عناصر نوین و مقبول امروزی پای می نهند و بسیاری از عناصر مطلوب اجتماعی از قلمرو ارزشهای اجتماعی خارج می شوند.
در مرحله گذار، چه بسا روابط انسانها از بعد معنوی تهی می شود و صرفاً در راه التذاذ آنی گام برمی دارند. این نوع روابط بسیار سُست و آسیب پذیر و شکننده خواهد بود و به محض آنکه مصلحت دیگری روی نماید یا بر اثر مرور زمان یا عوامل دیگر، رابطه ها از درون تهی شده و به بهانه های مختلف می شکند، در چنین شرایطی که حتی روابط زوجیت نیز از آسیبش مستثنی نبوده و موجب افزایش آمار طلاق شده، دیگر نمی توان به اصالت روابط انسانی و یا پای بندی به فرهنگ اصیل یک جامعه امیدوار بود.
زوجی که در اثر تنش این مرحله گذار موجبات فروپاشی خانواده را فراهم نموده اند، آیا می توانند به عنوان انسانهایی منطبق با فرهنگ حاکم بر اجتماعشان ادامه طریق دهند؟؟!! آیا”هم باشی ها” از دستاوردهای این بُعد از قضیه نیست؟!
نویسنده: شیرین ولی پوری | دانش آموخته دکتری تخصصی حقوق کیفری و جرم شناسی، پژوهشگر جامعه شناسی جنایی
پایگاه اطلاع رسانی مددکاران اجتماعی ایران